نتایج جستجو برای عبارت :

چهارمین و آخرین کنکورم ^.^

کنکوریا ، پشت کنکوریا !! لطفا لطفا لطفا تابستون رو از دست ندین !! متاسفانه خیلی دیر میفهمین چقدررر تابستون مطالعه داشتن میتونست کلی تو پیشرفتتون تاثیر داشته باشه !! 
کنکور سخت نیس !!✌ واقعا سخت نیست !! اصلا حاضرم قسم بخورم تا بهتون ثابت شه !!
چهارمین کنکور و آخرین کنکورم رو میترررکونم ایشالله .. خیالمم از بابت برنامه راحته راحت هستش .. اونقدری توش مرور داره که آدم کیف میکنه :) به جرئت میتونم بگم من جمله بهترین برنامه هایی هست که یه کنکوری میتونه د
به حجم درسا و کتابایی که باید خونده بشه فکر میکنم. حقیقتش از آخر این راهی که ناخواسته داخلش قرار گرفتم خیلی میترسم. تا الان بیشتر زندگیه منو اتفاقات پیش بردن تا انتخابای خودم! تا خواستم یه تغییری بدم یه اتفاقی افتاد و تمام محاسباتمو بهم زد. سال نود و نه آخرین سال کنکور نظام قدیمه و آخرین فرصت برای من. از عالم و آدم بریدم تا به درسام برسم ولی این چند سال فاصله بین مدرسه رفتن و کنکورم خیلی توانمو برای درس خوندن گرفته. وضعیت ناآروم خونه هم که... دار
۸ تا جون داره
سگ افسردگی درونو میگم لعنت بهش -___-
پ.ن ۱: کی هشت ماه دیگه میاد؟ (:
پ.ن۲: یکی هست هرروز داره عصبی تر میشه، کنترلش سخت شده
پ.ن۳: از کنکور بدم میاد :/
پ.ن۴: فوتبال که پخش نمیکنید،نتم که قطعه، بازیامم که همشون انلاین،فوتبالمم که واسه کنکورم محدود کردید، لاولی لایف واقعا :/
هر سال با خودم میگم سال دیگه سفره هفت سین خیلی خوشکل درست میکنم سال دیگه شب یلدا خونه رو این مدلی میکنم اتاقم خودم این رنگی میگنم و حتی دلم میخواد از اون مغازه برای کریسمس از اون درخت فسقلیا بخرم بشینم تزیینش کنم و هر بار میگم بذار کنکورم تموم شه :/
همچین با حسرت از در اون مغازه رد شدم انقد بادکنک و چیزای فینگیلی خوشکل آورده بود ولی ترسیدم برم جلو وسوسه شم بخرمشون
ثبت نام کنکور نزدیکه هر سال این موقع یه حالی دارم دلم میگیره
گاهی وبلاگ بقیه کنک
حقیقتا پدرم در اومد این 10 روز اردو :)) شونه‌هام بدتر از همیشه تلق تولوق می‌کنن، شب‌ها کم خوابیدم و درد پریود کشیدم؛ ولی انصافا کم خوش نگذشت؛ یعنی فراتر از خوش گذشتن بود خداییش خیلی جاها! و اعتراف می‌کنم اگه قرار باشه یه روز دلم تنگ شه برای روزای کنکورم، این روزای اردوی عید اونا خواهند بود.
ب معنای واقعی کلمه اعصابم ری دس و حوصلم سر رفته!
سرم درد میکنه
میدونم خیلی بدبختم و خیلی عوضی و بی معرفتن!
اما کم کم باید برم تو لاک تنهایی خودم و بدبختانه به بدبختی هام نگاه کنم...
همینکه خانواده هست کافیع! هوم؟
درس بخونم فیلم ببینم کتاب بخونم بخوابم! بعد کنکورم تفریح!
آفرین چقدم فکرای قشنگی
چقد احمق و خرم ... 
اینکه چقد از آدمای اطرافم متنفرم حد نداره ! 
سلام
من یک دختر ۱۹ ساله هستم که امسال ۹۸ دومین کنکورمه . کنکور اولم که 97 بود به خاطر یکسری مشکلات که کنترل شون از دست من خارج بود از مهر ماه درس رو ول کردم و بعد از حل شدن نسبی شون هم که نزدیک به کنکورم بود دچار یک دوره افسردگی شدید شدم و نتونستم درسم رو بخونم و برای کنکور آماده بشم و رتبه م هم خیلی بد شد حدود ۱۵ هزار منطقه. 
به خاطر همین اصلا کنکور 97 رو دوست ندارم حسابش کنم انگار که ۹۸ قراره اولین کنکورم باشه بهش نگاه میکنم. این یک سالی که پشت کنکو
تو راهم.عادت به خوابیدن توی راه ندارم اصولا ولی عجیب اینبار خوابم میاد.مقاومت میکنم یکم تست میزنم هی.خستم.حس میکنم هیچی بلد نیستم.حس میکنم مغزم کار نمیده دیگه.چشمام درد میکنه خیلی زیاد.تست میزنم و می بینم که بله بلد نیستم!استرسم بدجوری کشیده بالا.فک کنم واسه کنکورم اینجوری استرس نداشتم.فقط امیدوارم به خوبی تموم بشه.
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
هرچند با پشت کنکور موندن چیزی رو بدست آوردم که خوابش هم نمیدیدم ولی باز هم از این کار پشیمونم
بارها شده که پیش خودم میگم ای کاش یه رشته پایینتر میاوردم و همون سال اول میرفتم دانشگاه چون واقعا به اثرات و عوارضش نمی ارزه
هنوزم حس و حال کنکورم دارم
هنوزم وقتی درس نمیخونم حس عذاب وجدان لعنتی منو خفه میکنه
شنبه تا پنجشنبه هر روز تا ساعت ۳ ظهر کلاس هستم به جز سه شنبه ها که تا ۵ هستم =(( وقتی کلاسا تموم میشن دلم نمیاد برم خونه و سالن مطالعه منو به خودش
کاش ب جای اینکه خعلی آروم اون مشکلاتی رو ک باهم داریم بزنه تو صورتم و اخلاقش بد بشه و عصبانی بشه و نشه باهاش حرف زد، بهم میگفت نگار، من میدونم ک تو میفهمی و تو هم داری تلاشتو میکنی، ولی الان زمان مناسبش نیست. میدونم ک در همون لحظه یکم ناراحت میشدم و دیگ چیزی نمیگفتم، ولی یکم ک روش فکر میکردم حالم بهتر از چیزی ک الان هست می‌بود و ب راحتی قبولش میکردم.
یکم حس گمشدگی دارم. نمیدونم از کجا باید شروع کنم و تقریبا کلی کار رو سرم ریخته و من راکدِ راکد ام
سلام
دختری ۲۴ ساله هستم.‌ من متاسفانه سال کنکورم بخاطر غرور زیادم که دروس مدرسه رو بدون خوندن با معدل عالی پاس می کردم و ایده آل گراییم درس نخوندم و در نتیجه رتبه تجربی م ۲۱۰۰۰ شد و کنکور زبان که تفننی شرکت کرده بودم رتبه نسبتا عالی بدست آوردم. 
چون تو خانواده چند تا دانشجو بودیم اصلا راضی نبودم که دانشگاه آزاد برم و با انتخاب رشته اشتباه که اول رشته های زبان رو زدم، زبان روزانه تو یه دانشگاه درجه ۳ قبول شدم. هنوز برام سواله چرا فقط برای یک دق
این پست رو گذاشتم که اختصاصا راجع به پشت کنکورم بنویسم!
میخوام هر روز احساسات و تجاربم رو بیام و توی کامنت های این پست بنویسم!
اگر که کنکوری یا پشت کنکوری ( و یا حتی محصل و دانشجو ) هستید بیاین زیر این پست هر چه دل تنگتون میخواد بنویسید و بیاین به هم دیگر انگیزه بدیم!
باشد که این پست هم خاطره ای برای بعد از قبولی ما باشه و هم انگیزه ای برای سایر بچه های سالهای آینده!
+ لینک این پست رو توی بیو گذاشتم تا دسترسی بهش آسون تر بشه! منتظر حضور گرمتون هستم!
اغا من برگشتم خخخ
کنکورم به لطف خدا قبول شدم (رتبه منم بسی خوبه)دعا کنید مشکلاتم از سر راه برن کنار
جاتونم حسابی خالی بود مشهد البته خیلیییییییی شلوغ بود
30 شهریور باید برم دانشگاه ثبت نام کنم ورودی بهمنم هستم ینی این چندماه فقط بخور بخواب دارم من استراحت تمام خخخ
 
از مزایای زندگی تو ایران می تونم به پاهای سفیدم دستهای تیره ام صورت زردم و شکم سبزه ام اشاره کنم. امروز یه برگه پیدا کردم که تابستون رو چجوری بترکونم! پرانتز باز، تابستون ما رو ترکوند،پرانتز بسته. اول از همه نوشته بود اپیلاسیون و لیزر موهای زائد!یکی از پشمام پوزخند زنان زد رو شونه ام و گفت:حاجی لباس بیشتر بپوش لرز کردیم! اوس کریم چیه فایدشون ناموسا؟ حتی رتبه کنکورم باعث ریزششون نشد
عنوان مطلب لقبیه که داداشم بهم داده بود تو سال کنکور.الان حجم
O ses türkiye میبینم و به این فکر میکنم کی میشه بدون استرس بشینم این برنامه رو ببینم! وای وای وای نگم از kuzey yildizi که نمیتونم ببینمش بعد کنکورم جبران میکنم همه ی اینارو مونتظیر باش✌
ساعت خوابمو تو این دو روز یه جورایی تونستم تنظیم کنم! شب و روزم مشخص نبود! از فردا هم قراره رو این پروسه کارکنم که بعد کتابخونه 1 ، 1.5 ساعت خواب بعدش دوباره درس ...
بچه ها شماهم اگه خواستین خودتونو به چیزی عادت بدین یا عادتی رو ترک کنین باید وقت بزارین چند روز ... مثلا من خودم
خب.. الان که این رو دارم مینویسم ساعت ۳ ظهره. دیشب ساعت ۱۰:۴۳ سایت سنجش رو لود کردم و دیدم که اومده نتایج. شماره پرونده و این هام رو آماده کردم بودم. وارد کردم و رفتم توش! احتمال دادم که رتبه باید تهش نوشته شده باشه در نتیجه بدون این که بالا رو ببینم لیز خودم پایین. خوب بود رتبه م نسبت به چیزی که فکر میکردم. نفس عمیق کشیدم.برگشتم بالا تر که ببینم چیکار کردم دقیق تر، دیدم که هولی شت! یه رتبه ی دیگه میبینم بالا که دقیقا همون کابوسیه که میدیدم برای کنک
داداشم فردا کنکور داره، بالای تخته وایت برد تو اتاقش نوشته: به نامِ عادل ترین
دارم فکر میکنم منظورش چیه؟ یعنی داره میگه خدایا همون اندازه ای که تلاش کردم نتیجه بگیرم؟ یا می‌گه خدایا اگه یه جای زندگیم کم گذاشتی اینجا عدالت به خرج بده و برام جبران کن؟ :))
واقعا هم تلاش کرد و من امیدوارم نتیجه ش رو خیلی با برکت تر ببینه! ولی من بودم شب کنکورم یه همچین حسی داشتم که : خدایا من که اونقدری که باید نخوندم و بلد نیستم، احساس میکنم همشو یادم رفته :/ خودت ب
کمتر از دو روز دیگه کنکور ارشده.
استرس دارم. میدونم قبول میشم. استادم دیشب بهم میگفت رتبه ت به احتمال زیاد تک رقمی میشه.
ولی میترسم. استرس دارم... خیلی خیلی.
مغزم خسته س. میترسم برم خونه حمید اینا. آخه میدونم اونجا بهم میگن اصلا استرس نداشته باش. فوقش سال دیگه میخونی..
بنده های خدا میخوان استرس منو کم کنن ولی نمیدونن با این حرفشون نه تنها استرسم کم نمیشه بلکه واقعا ناراحت میشم. آخه هیچ کس نمیدونه من چه تلاشی کردم و چقدر خوندم
ولی وقتی بهم میگن ایش
۱-به یه بک پک تراول دور دنیا با یه گروه دوستداشتنی و خفن برم.
۲-در مورد دین زرتشت و ایران باستان یه عالمه اطلاعات کسب کنم.
۳-خونه ی مستقل خودمو داشته باشم.
۴-یه دبیرستان بزرگ برای بچه های بی بضاعت بسازم و همه ی هزینه های تحصیلی شونو خودم تقبل کنم.
۵-رمان کوتاهی که دارم روش کار میکنم رو چاپ کنم.
۶-یه موتور سنگین خفن داشته باشم‌.
۷-رتبه ی کنکورم تک رقمی بشه :)
۸-«سین» رو پیدا کنم.
۹-تو شیراز یه عمارت بزرگ با سبک کاملا ایرانی واسه خونواده بسازم که همه م
یکی از دوستان قدیمم وضع زندگی خوبی نداره دقیقا هم توی کوچه ماست خونشون چند سال پیش کتابای کنکورم رو برد سال بعدش بهش پیام دادم حالش رو بپرسم خیلی بد جواب داد توی خیابونم ما رو می دید اصلا توجهی نمیکرد جوری شد که من فکر کردم اینطوری راحت تره تا اینکه امسال مامانم رفته خونشون گفته به زهرا بگو بیاد پیشم بیاد خونمون من از صبح تا شب تنهام تا اینکه و کلی از مشکلاتش برای مادرم گفته مادرم هم سریع به من انتقال داد داشتم فکر میکردم باید برم خونشون یانه
اهنگ "نباشی"محسن یگانه که میشنوم...
یاد بعد ازظهرای توی دبیرستان با بچه ها...
یاد چهارم دبیرستان و آش رشته مامان پزی که هر هفته یکی از بچه ها مسئول آوردنش بود ...
و زیر درخت آلبالو روی چمنای زرد و سبز حیاط مدرسه و هوای یخ پاییز میخوردیمش...
یاد همخوانی های ساعت ۲ به بعد که همه بچه ها میرفتن و ما که کنکوری بودیم تا ۴ میموندیم ...
یاد کتابایی که از سر خستگی پرت میکردیم هوا....
یاد غذای خوشمزه و عاااالی سلف مدرسه ...
و مسئول سلف بامعرفتی که میشناختمون و واس
روی افرادی که توی خونه ی ما زندگی میکنن اسمی جز دیوونه نمیشه گذاشت! 
دیشب بعدِ یه دعوایی که خدارو شکر فقط لفظی بود انقدر ناراحت و عصبی شده بودم که دلم میخواست زار زار گریه کنم ولی همش بغضمو میخوردم. من خیلی وقته توی دعواها و بحث ها دخالتی نمیکنم و حرفی نمیزنم حتی اگه درمورد خودم باشه. میذارم هرچی دلشون میخواد بهم بگن تا آروم بشن! اینجا فقط ارزش آدما به اندازه رتبه کنکور و نمره های درسیشونه و کسی که چند سال پشت کنکور مونده باشه خیلی حقیر و بی ار
اولین بار که شب تا صبح را گریه کرده بودم وقتی بود که برای اولین بار رتبه ی کنکورم آمده بود و من ۵ صبح بعد از اعلام نتایج خوابم برده بود و حوالی هشت صبح با چشمانی پف کرده از خواب پریده بودم. اصولا من وقتی این حجم اشک میریزم که بفهمم رویاهایم در حال ویرانیست و این حق من نیست.
مثل آن شب که فلانی در جواب محبت هایم جوری با من رفتار کرد که حقم نبود و من به قدری شبش اشک ریخته بودم که قرار صبحم برای اموزش رانندگی را تمام مدت سرم پایین بود و به چهره ی مرد آم
گاهی حس میکنم که شاید بیش از حد سفتم تو دانشگاه
مثلا اینکه نه سلام میکنم به جنس مخالف و نه تا حالا باهاشون بیرون رفتم
و میگم یکم شل کن خودتو دختر!:|
ولی خوب نمیتونم
دوس ندارم بگم چن ترم ک گذش عوض شد..
از طرفی کلا مخم دلیلی هم نمیبینه واسه این چیزا:/
در نتیجه با همین فرمون میرم جلو
کلا شخصیت من عجیب تو دانشگاه و خوابگاه و حتی اینجا متفاوتهه:|
+عاشق لباسای رنگی رنگی*_* + نی نی تپل سفید*_*
++ میشینی رو صندلی اونم میشینه رو صندلی  و نگا میکنه بلند که میشی می
 
 
۲۴ سال پیش وقتی سال آخر دبیرستان بودم از خانه های سازمانی به این خانه آمدیم. خانه ای در طبقه ی نهم یک مجتمع مسکونی بزرگ در غرب پایتخت.
سال کنکورم بود. مدام در رفت و آمد مدرسه بودم و غرق در کتاب و تست. بعد از قبولی در دانشگاه دولتی شهرستان، به مدت چهار سال از این خانه دور بودم و به عنوان مهمان چند روزی می آمدم و میرفتم‌. معلم که شدم فقط به مدت سه سال در این خانه زندگی کردم و بعد راهی خانه ی بخت شدم.
هر چند کوتاه بود حضور من در این خانه ولی جای ج
دیشب در کمال ناباوری رفتم کارنامه کنکورم رو مشاهده کردم واقعا من توی کنکور زبان موفق شدم یعنی واقعا موفق شده بودم ولی چون اینقدر بابت تجربی استرس گرفته بودم دیگه به زبان هم نگاه نکردم:)))
خیلی خنده داره دیشب فوری به خانم معلمم پیام دادم گفتم من قبول شدم صبح کله سحر زنگ زده میگه کی بریم برات فرم بگیریم من فقط میخندیدم اینقدر دوسم داره که حد نداره خودشم میدونه من واقعا عاشقشم یک عشق حقیقی :)))
خدا کنه راه بیوفته دستم خدا خودت کمک کن ...
نمیدونم آخر
یعنی خوندن این بخش آخر عذاب الهی. فلسفه بعد از ارسطو. اصلا چرت میگن. خلاصه که حال نمیکنم باهاش فقط میخونم. ارسطو عوضش به نظرم جذاب ترین بخشش بود. با این وضعی که میبینما فکر نکنم تموم بشه اما من تا شب میشینم پاش بلکه زودتر خلاص شم :دی  فکر کنم ۱۵ روزه دارم این کتابو میخونم چه خبره بابا. اما خدایی کتاب پر محتوایی بود اولش فکر نمیکردم از پسش بر بیام اما تونستم حالا فکر کن نزدیک کنکورم دوبتره باید بخونمش :دی چون الان فقط خوندم حفظ نکردم. من میگم بیا ی
امروز یک‌شنبه است و هنوز سنجش کارنامه‌ی نهایی نداده! :| از اون‌جایی که احتمالا دوباره تا ۱۲ اردی‌بهشت قراره ناپیدا باشم، درصدهای زیبای آزمونم رو براتون می‌نویسم، بیشتر از این حوصله‌ی صبر کردن ندارم. :)
ادبیات: ۵۰ [خاک سیه بر سر تو!]
عربی: ۳۶ [سکوت سرشار از ناگفته‌ها…]
دینی: ۱۰۰ [چون که خیلی مومن و با دین و اینام. :دی]
زبان: ۱۰۰ [واقعا اگه این یکی ۱۰۰ نمی‌شد خیلی زشت و زننده بود!]
زمین: ۱۲ [زیادی هم هست براش!]
ریاضی: ۳۳ [بالاترین درصد کنکورم ریاضی ب
دارم روی مقاله جدید درباره پارلمان کار میکنم
باید از روش تحلیل گفتمان استفاده کنم. بسیار سخته، امیدوارم از پسش بر بیام.
همزمان کتاب الیور تویست میخونم. میدونم دیر خوندمش، ولی خیلی برام شیرینه
امروز نتیجه کنکور دادند. خدایا میشه یه ماه دیگه منم از نتیجه کنکورم خوشحال باشم. بیام اینجا با خوشحالی خبر قبولیم را بدم.
از دوم شهریور دوباره میرم سر کار و تعطیلات منم تمام میشه
 
دارم روی مقاله جدید درباره پارلمان کار میکنم
باید از روش تحلیل گفتمان استفاده کنم. بسیار سخته، امیدوارم از پسش بر بیام.
همزمان کتاب الیور تویست میخونم. میدونم دیر خوندمش، ولی خیلی برام شیرینه
امروز نتیجه کنکور دادند. خدایا میشه یه ماه دیگه منم از نتیجه کنکورم خوشحال باشم. بیام اینجا با خوشحالی خبر قبولیم را بدم.
از دو شهریور دوباره میرم سر کار و تعطیلات منم تمام میشه
 
داشتم فکر میکردم چقدر سخته ادم دوستایی پیدا کنه که شاید هرگز نبینشون یا اصلا این دوستا ادمای خوبی باشن
دوستای بسیار خوبی در فضای مجازی پیدا کردم در ١٠ سال اخیر که بعضیاشون دیگه از وبلاگ نویسی رفتن ولی جالبه که هنوزم گاهی یه زنگی اس ام اسی میزنن یا با فرستادن یک موزیک یادی از ما میکنن.
یکیش همین دکتر خودمونه که هنوزم در خدمتشون هستیم :)) یادمه اولین بار که دیدمش تازه اول دکتر شدنش بود.
صبا که وقتی دیدمش هنوز کلی تا کنکور راه داشت و چن روز پیش پی
1.سلام..:)از اتفاقای این اخیر که بگذریییییم و بعدا اینجارو بترکونیم اومدم بگم نویسنده ی این وبلاگ دانشجو شده..دانشجوی رشته ی روانشنااااااااسی...شدیدا استرس ثبت نام فردارو داره و ترش کرده با وجود خستگی زیاد خوابش نمیره!
 
 
2.من دارم خاص ترین و باحال ترین روزارو تجربه میکنم...اینجا پاییزش پاییزه..درخت گیلاس جلوی خونه برگای زردش بوی پاییز میده و هوا بس ناجوانمردانه سرررردهههههه!
 
 
 
 
3.بعد بیست روز تازه دوروزه که از تهران اومدیم و من فردا میرم ث
سلام به همه سال نوتون مبارک
دوستان من راجع به آینده م سر چند راهی قرار گرفتم! من از بچگی هوش و استعداد خوبی داشتم و همیشه آرزوم بود که دکتر بشم ولی سال کنکورم رتبه ی دلخواه رو نیاوردم و بنا به دلایلی مجبور شدم برم دانشگاه آزاد رشته ی شیمی . 
شیمی رو دوست داشتم ولی نه در حدی که بخوام مرتبط بهش سر کار برم یا ادامه ش بدم . محیط کار شیمی هم آزمایشگاه شرکت های دارویی بهداشتی و ... که اصلا کار توی شرکت رو دوست ندارم و از محیطش خوشم نمیاد، خصوصا اینکه صبح
سلام
دوستان من درسم تموم شده، یعنی از دانشگاه فارغ‌ التحصیل شدم، قصد داشتم مجدد در کنکور شرکت کنم. اما متاسفانه در درس عربی خیلی ضعیف هستم. جوری که تو کنکور عربی رو زیر 20% زدم. میخواستم راهنماییم کنید چه جوری عربی رو بخونم و یاد بگیرم تا بتونم حداقل به 50% برسم. 
موقع کنکورم کتاب ایاد فیلی و فوت و فن عربی و کتاب سبز گاج رو خوندم. اما نتیجه نگرفتم. هر چند این سه تا کتاب،  کتاب های خیلی خوبی هستن. 
مرتبط:
چطوری می تونم توی خونه عربی رو در حد فهم متون
واقعا بده ک خونشون دقیقا رو ب روی خونه ی ماست و پنجره منم رو ب پنجره اون:| ... حرصم میگیره از کاراش ... مخصوصا نمیدونم اینکه چکار میکنه ک معمولا اینموقع شب میاد خونه ... اینکه الان رسید و انقد بدبخت هول هول شامشو میخوره پنجره اونا بازه پنجره منم باز شد برخورد قاشقش با بشقاب تا اینجا میاد ...سه قاشق بود لعنتی:)) 
اینکه میدونم چه ادمیه ولی بعد از برگشتنشون از تهران هر وقت چش تو چش میشیم رسما فرار میکنه با اینکه میدونم چجور ادمیه ولی تا منو میبینه سرش پا
همین روز اولی به نظرم می آید که 99 برایم پیام هایی دارد.روزی که برای خرید تقویم بوک مارکی به شهرکتاب رفته بودم،در ابتدا قصد داشتم مانند پارسال،طرح شخصیت های فانتزی را انتخاب کنم.اما با دیدن طرح نقاشی های ونگوگ نظرم عوض شد.
به خاطر مطالعه ی رشته ی انتخابی کنکورم،توجه ام نسبت به نقاشی و موسیقی دچار تغییر شده بود و حالا حس می کردم دوست دارم پای تماشای نقاشی های معروف بنشینم.
دیروز هم مردد شدم که تصویر پروفایلم را تغییر دهم به یکی از نقاشی های ونگ
سلام 
دختری ۲۳ ساله هستم که چند ساله پشت کنکورم و امسال خدا رو شکر قبول میشم در رشته پزشکی، یه سوال دارم من تا الان چون دانشگاه نرفتم اطلاع درستی از زمان بندی های کلاس های دانشگاه ندارم ، سوالم این هستش که یه دانشجوی پزشکی آیا وقت آزاد برای ورزش خصوصا رشته های ورزشی رزمی داره؟
تا الان رشته های رزمی کار نکردم اما هفته ای سه بار رو تمرینات باشگاهی داشتم و هرگز ورزش رو تو زندگیم رها نکردم و دلم نمیخواد حالا که دانشگاه میرم ورزش رو رها کنم و تصمیم
خوندن کار عجیبی هست. فرقی نمیکنه به چه زبانی. آدمو غرق خودش میکنه. غرق که میشی دیگه کلمات رو نمیفهمی که داری میخونیشون. انگار حرکت کنی و یه دنیای فوق العاده رو جای دیگه ای تجربه کنی. انگار از جایی که هستی کنده بشی جدا بشی و بری. نمیدونم کجا. انگار کتاب با کتاب فرق کنه چیزی که فقط مختص همون کتاب هست. نمیتونی بگی میری تو دنیای نویسنده. نه دنیای کتاب با دنیای نویسنده اش یکی نیست حتی خود نویسنده هم به نظرم اگه کتابشو بخونه تازه تجربه میکنه اون دنیای
الان 23 ساعت و نیم مونده به آخرین امتحانهام!
چرا امتحان (ها) ؟
چون مدیر گروهمون حین انتخاب واحد درسی رو واسه ما ارائه داده بود که پیش نیازش رو نگذرونده بودیم!! و اون درس 4 واحدی حذف شد
بعد با پیگیری و اعتراضهامون 4 واحد دیگه واسمون ارائه دادن که البته تاریخ امتحانش رو همینطوری گذاشته بودن 6 بهمن ساعت 10 صبح.خب ما دیدیم که 6 بهمن ساعت 8 صبح یه امتحان 3 واحدی دیگه داریم و اتفاقا هر دو درس امتحانهای تشریحی و سخت و مکانیسمهای پیچیده دارن :| 
بهمون گفتن بع
دانشگاه! رشته! ناراضی بودن! فکر کنکور مجدد! خونه! دل کندن از اینجا و یکشنبه رفتن! دیوانگی! کردستان! سنندج! اختلاف مذهب! اولین دیدار! 1300km راه!خانواده! حس درونی!
وای خدا من دارم دیوونه میشم....
همه چیز در عین آروم بودن به شدت آشفته ست!
من نمیدونم دارم چیکار میکنم!
من نه عاشق رشته مم نه توان و فرصت کنکور مجدد!
من نه عاشق "م" هستم و نه میتونم ازش دل بکنم!
من میدونم به احتمال 99.99 درصد خانوادم قبول نمیکنن اما همچنان به اون دلگرمی میدم!
من دوست داشتن شدیدش رو
اینم از این دیشب کم کم داشت خوابم میبرد که با صدای جر و بحث و بشکن بشکن همسایه خواب از سرم پرید(خدا لعنتتون کنه) شب کلا سه ساعت خوابیدم... بر خلاف کابوس هام خیلی زود رسیدیم،حوزه خوب بود و خداروشکر که تو راهرو نیوفتاده بودم. با دو تا از بچه های گزینه دو و همچنین با دوتا از همکلاسی های خودم تو یه کلاس بودم. اما کنکورم! هنوز هیچ حسی نسبت بهش ندارم نه میتونم بگم خوب بود و نه میتونم بگم بد...باید منتظر نتیجه موند.
سر جلسه کیک و ساندیس هم ندادن که ما یه عم
کتاب جدید شروع کنیم روحیمون عوض بشه ^____^ 
کتاب پیروزی و شکست پیکاسو ، نوشتهٔ جان برجر ، ترجمهٔ سماء صالح زاده ، نشر حرفه نویسنده
راستش هیچ پیش زمینه ای راجع بهش ندارم. و نمیدونم چجوری یعنی فکر میکنم مسلما راجع به پیکاسو باید باشه دیگه و این که نوشته جان برجر هست این خودش ثابت میکنه کتاب خوبی باید باشه. پشت کتاب این توضیح نوشته شده که : « مثال پیکاسو تنها مربوط به هنرمندان نیست . او هنرمندی است که سیر تجربیات اش را به آسانی میتوان مشاهده کرد. تجر
به نام خدا
شروع کار از اینجا هستش !
این اولین پست من هست در بیان.
امیدوارم ادامه دار باشه و بتونم تا مدت زیادی در اینجا پست بزارم و شاید بعدها به یه وبلاگ پربازدید هم تبدیل بشه.
اما کمی از خودم بگم . دانش آموز کنکوری هستم .کنکور 99 اولین کنکورم هست .
تا اینجای که تقریبا  کل نیمسال اول رو می شه گفت اصلا خوب نخوندم و خیلی عقبم .
فعلا مقدمتا این پست رو گذاشتم تا وبلاگ از بین نره ولی اگر عمری باشه بعد از امتحان نوبت اول که می شه 25 دی برمی گردم و از اهدافم
خب بعد دوروز دیگه وقت شد تازه الان بیام اینجا بنویسم. دیروز و امروز کنکوری داشتیم :دی دیروز مها امروز من. مال من که اولن که جریان چیه میگردن بدن آدمو؟ از این اداها نداشتا. حداقل تا جایی که من یادم میاد. دیگه جایی نبود دست نزنه :/ بعد این که من فقط ۲۶ تا سوال جواب دادم :/ تازه اونم همشو شک داشتمو مطمئن نبودم اینو گفتم که فکر نکنی یه وقت قراره رتبه بیارم و یا کنکورم خوب بشه :(. خب خوب شد رفتم یکی این که نحوه ی سوالارو فهمیدم بعد این که با فضا جو جلسه اشن
گاهی با تمام وجودم تلاش میکنم بر تمام مشکلاتم غلبه کنم ولی یک جایی هست برای رسیدن به یک هدف با تمام وجودت تلاش میکنی و میرسی و لحظه رسیدن درست لحظه ای که همه چیز درست شده یک نفر از عزیزترین ادمای زندگیت همه چیز رو بهم میریزه و تو هر کاری میکنی این پازل بهم ریخته دیگه درست نمیشه هیچ وقت این لحظه رو تجربه نکردم احساس بدی دارم خیلی وقتم هست فهمیدم گریه چیزی رو درست نمی کنه با پدرم حرف زدم با مادرم شکایت کردم توضیح دادم ولی کاریست که تمام شده مدال
سلام
ضمن تشکر از همه ی مخاطبان و عومل که باعث شدن همچین محیطی وجود داشته ...
تابستون بعد از اولین کنکورم شاید اولین تابستونی بود که خودم رو آزاد میدیدم ...، عقده همه ی این 18 سال رو میخواستم پیاده کنم...، از پیدا کردن دوست دختر تا شب ها نخوابیدن و کلی کارهای دیگه که ممکنه برای یه آدم درسخون، مذهبی معمولی که کلا دوست باز نیست و سال آخرش هم به علت همین عقده ها نتونسته رو درس تمرکز کنه و رتبه ش بد شده ... عقده شده باشه... 
تو همین تابستون با یه دختری یکی د
سلام 
من شدیدا به مشورت نیاز دارم لطفا منطقی و دلسوزانه مثل همیشه کمکم کنید، سوالم اینه که کجا درس بخونم؟، شاید واسه تون ساده باشه، ولی چند ساله درگیرم، اجازه بدید اوضاع خودم رو براتون شرح بدم ؛
یه دختر با استعداد، در 90 درصد زمینه ها (ورزشی، علمی، هنری، دینی)، بهتره بگم هر کاری که قرار باشه انجام بدم عالی انجام میدم، مثلا اگه قرار باشه از یه دیوار صاف پر از تیغ و خار بالا برم میرم، بعدش میگم من چه جوری تونستم؟!
خلاصه اهل سختی کشیدن هستم، البته
روز یکشنبه روز فوق‌العاده خستع کننده ای بود ، صبح یکی از بیمارستان ها کارآموزی غدد داشتم و
عصر شیفت کاردانشجوییم بود ، همکارهای نفهمم کلی تیکه بابت خستگی و بی حالیم بهم انداختن
ولی خب من جوابی ندادم ، اینقدر حرف هاشون رو مخ بود که حتی دلم نمیخواد اینجا بازگو کنم ...
چون فردا امتحان عملی داریم و هیچ کدوم هیچی تمرین نکرده بودیم امروز رفتیم دانشگاه تمرین !
فردا صبح هم امتحان داریم ، این امتحان هم بدیم تموم شه بره ... امتحان قرطی بازی با بی مرگی
انقدر صورتمو کندم دارم دون دون میشم :/
هر وقت اعصابم خورده میوفتم به جون جوشا و جای زخمای قدیمی دِ بکن
بذار اصا یه اعترافی کنم
هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم یه روز دلم برای دوران کنکورم تنگ بشه
نه که اون موقع خیلی خوش خوشانم بوده باشه ها
اما به نظرم از وضع الانم بهتر بود
خونه ی گرم و نرم
غذای آماده
گوشه ی اتاقم تو تنهایی خودم حال میکردم
الان چی
در به در اون سگ دونی
تحمل یه عالمه عوضی و در عین حال تنهایی مطلق
غذای آشغال و بعضا بدون غذا (امسال فک ملت اف
سلام دوستان 
دختری 19 ساله هستم. بنده سال 98 برای دومین بار کنکور دادم و دبیری زیست قبول شدم. من از بچگی به پزشکی علاقه داشتم اما سال اول کنکورم تصمیم گرفتم پزشکی رو به دلیل زمان تحصیل طولانی و اینکه دلم میخواست از سال های جوونی به خوبی استفاده کنم، کنار گذاشتم و به امید رشته داروسازی کنکور دادم. 
من به زیست و شیمی علاقه زیادی دارم و دبیری رو هم قلبا دوست دارم. اما سال اول دارو قبول نشدم و سال دوم هم با توجه به اولویتم دبیری زیست قبول شدم و توی کا
از وقتی یادم میاد توی فضای مجازی
بودم.یادمه یازده سالم بود که شروع کردم توی بلاگفا نوشتن. بعدش که گوشی
وارد زندیم شد و شدم درگیر لاین و وایبر و در ادامه اینستاگرام و تلگرام و
تویییتر....
عاشق نویسندگی ام و قطعا از دوماه دیگه خیلی خیلی حرفه ای دنبالش
میکنم اما الان اسیر کنکورم!نه اینکه فکر کنین خیلی میخونما نه اصلا قبلنا
خیلی درسم خوب بود اما الان به همه چی شک کردم و رشتمو دوست ندارم فقط دلم
میخواد از بند کنکور رها بشم
بین فضاهای مجاز ی تو این
فکر میکردم امروز باید راجب چیزایی بنویسیم که بهمون حس قدرت میده
ولی انگار باید از چیزی بنویسیم که فکرمونو درگیر کرده
باید رو زبانم کار کنم داره ضعیف میشه
خب فکرم درگیر چیه ؟ هیچی
قبلا شاید یه چیزایی بود
مثل اینکه فلانی (شخص خاص) از اون حرفش منظوری داشت؟
یا فلان جا منظورش من بودم؟
یا نمیدونم چیزای دیگه که بخاطر روحیه نسبتا حساسم ممکن بودبهش فکر کنم
ولی الان ته تهش فقط به کنکورم و چندماه باقی مونده یا حتی فروردین ماه فکر کنم
شاید بخاطر قرص ها
شب مزخرفی داشتم کابوس تمام ترس های زندگیم رو دیدم! این ذهن تب دار لامصب حتی یه دونه شونم جا نذاشته بود ...
بدترینش این بود که با ذوق نشسته بودم سر یه کلاس.احساس میکردم که روز اول دانشگاست! یه نگاه که مینداختم قیافه ی بچه ها برام آشنا بود!یه لحظه شک کردم ولی ازونجایی که تو کلاس پسر هم داشتیم با خودم گفتم دانشگاهه! ایول ! قبول شدم! اما...اما یهو در باز شد و معلم شیمی مون آقای "ن" اومد و شروع کرد به درس دادن ... خدای من .... من هنوز پشت کنکورم...این چندمین با
سلام خدمت همگی
دختری هستم که پارسال کنکور داشتم و به دلیل یه سری مشکلاتی که یکی دو ساله باهاشون دست و پنجه نرم میکنم (مشکل داشتن با پدر و مادرم، افسردگی و غیره)، تو این مدت افت تحصیلی شدیدی داشتم و کنکورم رو هم خراب کردم.
من عاشق درس خوندن بودم و هستم و همیشه سعی می‌کردم نمره هام خوب باشه و رشته ی خوبی قبول شم و آینده م رو بسازم که متاسفانه امسال نشد. یه رشته ی نه چندان خوب یه شهر دور تر از محل زندگی مون قبول شدم و ترم دوم هستم یعنی از بهمن ماه. به
خب خب خب...اونقدر استرس دارم که نمیدونم از کجا شروع به نوشتن کنم..هرررروز سایت سنجش رو چک میکنم ..جالبه توی خود سایت هیچ اطلاعیه ای نیومده..اما اخبار گفته توی هفته ی دیگه میاد ..بابا اینا میدونن حد استرس منو ! بعد جالبه بابام دیروز مثبتی مقدمه میگه جوابا ۱۷ ام میاد !!!منو میگی گفتم از کجااا میدونی ؟ میگه تو زیر نویس شبکه خبر اومده هیچی دیگههه ..ملدم من حالا اصلا نمیتونم رو کارم تمرکز کنم.. فکر جوابا یک لحظه ام رهام نمیکنه...
از ترجمه مقالم فقط یک پار
خب خب خب...اونقدر استرس دارم که نمیدونم از کجا شروع به نوشتن کنم..هرررروز سایت سنجش رو چک میکنم ..جالبه توی خود سایت هیچ اطلاعیه ای نیومده..اما اخبار گفته توی هفته ی دیگه میاد ..بابا اینا میدونن حد استرس منو ! بعد جالبه بابام دیروز مثبتی مقدمه میگه جوابا ۱۷ ام میاد !!!منو میگی گفتم از کجااا میدونی ؟ میگه تو زیر نویس شبکه خبر اومده هیچی دیگههه ..ملدم من حالا اصلا نمیتونم رو کارم تمرکز کنم.. فکر جوابا یک لحظه ام رهام نمیکنه...
از ترجمه مقالم فقط یک پار
با سلام به همگی
سوالی دارم از جامعه فرهنگی و معلم های عزیز
به نظر شما در آموزش و پرورش چطوری میشه پیشرفت کرد؟، مثلا چه رشته ای و چطوری بخونیم که بتونیم جذب وزارت خونه بشیم؟، رزومه مون رو چطور قوی کنیم؟، یا مثلا تو چه زمینه ای خودمون رو قوی کنیم که بتونیم مدرسه تاسیس کنیم یا مثلا شرایط هیئت علمی شدن در دانشگاه فرهنگیان چیه؟ پیشاپیش از دوستانی  که پالس منفی نمیفرستن متشکریم
مطالب مرتبط با شغل معلمی:
چند سوال در مورد شغل معلمی
برای قبولی در دان
سلام
یه دختر 18 ساله ام، رشته م ریاضیه و از اول رشته م رو دوست نداشتم و علاقه م هنر بود، ولی کنکورم برام مهمه چون چند تا رشته ی زیر شاخه ی هنر رو میتونم انتخاب کنم (معماری و معماری داخلی و ...)، پارسال کنکور دادم و قبول نشدم، امسال هم بدجور دارم می بازم از زندگی، خسته شدم، درس نمیخونم!
مشکلم اینه که درس نمیخونم، یه روز تصمیم میگیرم که درس بخونم دو روز بعدش بیخیال همه چی میشم. چه جوری میگن خواستن توانستنه!، من تو کل زندگیم به هر چی خواستم نرسیدم
من 19 سالمه و تازه کنکور داشتم، کنکورم خوب بوده، یعنی از پارسال درصد هام بیشتر بود، فکر میکنم رشته های پیراپزشکی قبول میشم چون میانگین درصدهام بالاست.
از طرفی آدم منطقی هستم، تو جمع سرسنگین ولی خونه خیلی شیطونم، کودک درونم خیلی فعاله، همه جوره پایه م، عاشق آهنگ رو باند پلی میکنم میرقصم و کلا شدیدا برونگرا هستم، شادم و دوست دارم تو سن 21 22 ازدواج کنم تا آگاهیم بیشتر بشه در مورد ازدواج...
داستان اینه که 6 ماهه خانواده ای منتظرن من کنکور بدم تا بیا
سلام 
پسری 22 ساله هستم، تنها فرزند خانواده ام، من یه وبلاگنویسم، در سن 20 سالگی با یه دختر وبلاگنویس 14 ساله آشنا شدم از طریق فضای وبلاگنویسی، دختر کاملا عادی بود، نه از لحاظ زیبایی و نه از لحاظ درس و هنر امتیاز خاصی نداشت اما خیلی دوسش داشتم دختر خوبی بود که به دلم نشسته بود، بعد 9 ماه پیشنهاد دوستی ام رو توی 15 سالگی قبول کرد، من قصدم 100 درصد ازدواج بود، میدونم مجازی جای درستی نیست اما من خب این کار رو کردم. 
من اهل تهران بودم و ایشون اهل استا
سلام به خانواده برتری های عزیز
من حدود یک ساله که آشنا شدم با خانواده برتر، و الان اولین باره که سوال میپرسم، ممنون میشم اگر راهنماییم کنید، ببخشید اگر طولانیه.
من 20 سالمه، امسال سال سومی بود که کنکور تجربی دادم، من مدرسه فرزانگان میرفتم ولی درسی نمیخوندم. الان که خودم فکر میکنم واقعا موندم که چیکار میکردم!؟، نه درس خوندم نه یه مهارتی یاد گرفتم نه هیچ چیز دیگه، خلاصه سال 96 و 97 رتبه کنکورم افتضاح شد و امسال خیلی خوب خوندم تا عید از عید به بعد
شب قبل کنکور ساعت ۱۱ شب خوابیدم از استرس ۲ بیدار شدم. از ۲:۳۰ . از روز قبل کنکور یعنی چهارشنبه در حال دور کردن درس ها بودم تا ۱۰:۳۰ شب. باز از ۲:۳۰ شروع کردم تا ۵:۳۰ که تمام درس هام یک دور شد. صبح زود رفتم دانشگاه وقت کردم یه دور دیگه درس بالینی رو بخونم.
ساعت ۷ رفتم تو حوزه. ساعت ۸ که کنکور شروع شد. آمارش آسون بود. علم النفسش هم همینطور ولی بقیه درس هاش نصفش آسون بود نصفش خیلی سخت. کرک و پرم ریخت واقعا. اعصابم خورد شده بود. موقعی که میخواستم زبان رو بز
اتفاقا اومدن که دم کنکورم حسابی مورد عنایتم قرار بدن
مریضی بابا
و رفتنشون به مسافرت
به خاطر کارای واحب
واسه راست و ریست کردن کارای کوچ:)
خالم اومده پیشم نگم واستون که چقدر سختمه...
من ادم وسواسی ای نیستم
نمیدومم شایدم باشم
خوشم نمیاد یکی لباساش و بندازه گوشه اتاقم
و یا بشینه و امر کنه
سحر خاله قربون دستت درو ببند
سحر فداتبشم یه لیوان چایی بریز
سحر دورت بگردم چهارتا همبرگر بنداز تو روغن میزو بچین
سحر قربونت خاله غذات هضم شه میزو جمع کن...
و...
من
سلام 
من امسال سال دومیه که میخوام در کنکور شرکت کنم، رشته ام انسانیه، مشکل من اینکه اصلا نمیتونم برنامه ریزی کنم و به اون برنامه ریزی هم پایبند بمونم، پارسال بخاطر همین مسئله بود که کنکورم رو خراب کردم، هی امروز و فردا میکردم تا رسیدم روز کنکور رسید.
امسال میخواستم آزمون های قلمچی شرکت کنم یا مشاور بگیرم اما متاسفانه توان مالیش رو نداشتم و بیخیالش شدم، 
از اول مهر امسال هم هی برنامه ریزی میکنم هی ولش میکنم، یکی از دلایل اینکه هم ولش میکنم
مثل طوطی شده‌ام. آرزوهای بعد از کنکورم را به کرّات به زبان می‌آورم و به خواهر و مادرم، با آب و تاب از برنامه‌ها و فانتزی‌هایم می‌گویم. فلسفه‌اش را خودم نیز نمی‌دانم. شاید با این کار، یعنی با به زبان آوردن برنامه‌هایم، می‌خواهم آن‌ها را مدام به خود یادآوری کنم. 
از میان تمامی آرزوهای پس از کنکور، دو کلمه‌ی «کتاب» و «نقاشی» به وضوح می‌درخشند. 
زمانِ استراحت یک ربعه‌ای که میانِ درس‌هایم دارم، هی می‌روم و می‌آیم و می‌گویم: 
" بعد از کنک
از آدمایی که با دیدنت تنها کاری که می کنن گشتن دنبال یه ایراده تا بکوبن تو صورتت بدم میاد.حتی اگه اون آدم خالم باشه و دوسش داشته باشم!یه چیزایی رو ایراد می گیره که خب خودتم میدونی!ولی کاملا به روت میاره اونو!و همچنین از غرورش بدم میاد!اینکه فکر میکنه چون وضع مالیشون خیلی خفنه یعنی کاملتریه!حالا واقعا هنر و کار خاصیم بلد نیستا!ولی به حدی از خودش تعریف میکنه و بقیه رو از بالا به پایین نگاه میکنه که حرص آدمو درمیاره! نمیدونم چجوری بعضیا به خودشون
سلام به همه کنکوریای عزیز 
میدونم روزای سختیو دارین میگذرونین و کاملا درکتون میکنم چون خودم تو این روزا بودم اما باید اینو یادمون باشه که شرایط برای همه یکسانه و بعد از هرسختی اسونی هستش.
 
یادمه از تابستون سال کنکورم  سفت وسخت شروع کردم به درس خوندن و ازمون دادن .اوایل خیلی سخت بود چون اصلا عادت به ساعت مطالعه بالا نداشتم و خیلی بهم فشار میومد رفته رفته شرایط بهتر شد و تقریبا سازگار شده بودم با شرایط ولی مشکلی که داشتم این بود که تو ازمونا پ
کلاسایی که خیلی وقت بود میخواستم ثبت نام کنم بالاخره ثبت نام کردم ولی هنوز شروع نکردم به خوندن امشب قرار بر این هست که شروع کنم.
برنامه ی کنکورم که سر جاشه واقعا میشه امسال تموم کنم کارش رو...
اواسط هفته ی دیگه تا اخراش میخوام برم سفر از نوع اجباری و البته از اون سفرایی که بار از روی دوش ادم برمیدارن!
برنامه ی درسیم خیلی سنگین و فشرده شده و میخوام به دید مثبت به برنامه های پیش اومده نگاه کنم و بیشتر از این زندگی رو سخت نکنم برای خودم بالاخره میگذ
من پسری ۲۰ ساله هستم که ۶ ماه هست خودارضایی رو ترک کردم، ابتدا بگم من اصلا مذهبی نیستم ، این موضوع نه باعث افتخارمه نه خجالت، من میخوام نماز رو شروع کنم ولی در حال حاضر نه نماز میخونم نه روزه میگیرم، پس مطالب من رو بدون غرض ورزی بخوانید.
من ۵ سال این کار رو انجام می دادم، اوایلش لذت بود، اما بعد از گذشت یک سال فقط یک عادت بود از روی اعتیاد، یک بار حدیث از امام علی خوندم که در اون میگفت: شهوت ابتدایش لذت و آخرش نابودیست، واقعا درسته، احادیث ام
صبح اینقدر اضطراب گرفته بودم که گریه میکردم میگفتم من مهاجرت که سهله اصلن کنکورم نمیخوام بدم من میخوام برم دانشگاه آزاد بی کنکور واحد کیش و خب تمام این داستان برا این بود که از درسای تعیین سطح هیچی نفهمیده بودم و نمیخواستم برم امتحان بدم
و خب در حالی که والدینم مسئولیت پاک کردن اشکای طرفین صورت منو متقبل شده بودند مدام این نکته را متذکر میشدند که این امتحان زندگیتو بهم نمیریزه برو امتحانو بده اصلن سفید بده صفر بده ولی حداقل دستت بیاد کجای ک
اینکه جهان بینیم سیاه و تاریکه یعنی افسردم؟ اینکه هم‌سن و سالای خودمو یه مشت آدم متظاهر و خودنما و توخالی می‌بینم یعنی خودمو از اون‌ها بهتر و بالاتر می‌بینم؟ اینکه ازشون فاصله می‌گیرم دلیلش اینه که آدم مغرور و خود‌برتر بینی هستم یا از خودم بدم میاد؟! اینکه بحثایی که باهم میکنن حالمو به هم میزنه چون نصفش به تحقیر و تمسخر نفر مقابل می‌گذره دلیلش اینه که حرفاشون برام مهم نیست یا به کسی و چیزی کمکی نمی‌کنه؟ اینکه الان دارم اینارو اینجا می
سلام
بعد از 13 سال کنکور دادم، ارشد مهندسی دارم ولی کار خوب پیدا نکردم. با توجه به رتبه کنکورم که خوب نشده زیاد، به نظرتون فیزیوتراپی بهتره یا داروی آزاد؟، البته پردیسش قبول میشم که هزینش خیلی زیاده. زبانم دانشگاه ملی قبول میشم و اینکه تو شرایط روحی بسیار بدی ام میترسم خوب نشم نتونم دوباره کنکور بدم.
مربی هم هستم میتونم باشگاه بزنم برم کار کنم پول در بیارم یا برم درس بخونم!، خیلی بلاتکلیفم تو همه قسمت های زندگی
مرتبط با روش های کسب درآمد برای
داشتم به این فکر می‌کردم که تا وقتی که پشت کنکورم چقدر وضعیت آینده‌م مبهمه و این ابهام چقدر دردناکه و باخودم میگفتم حاضرم هر کاری بکنم که زودتر سرنوشتم رو بفهمم.
میدونید، پارسال برای ادامه‌ی زندگیم بعد از کنکور فقط یک حالت در نظر گرفته بودم و این شده بود که کلی اضطراب وحشتناک داشتم از اینکه همون ‌یک حالت برام اتفاق نیوفته و بعدش ندونم با زندگیم قراره چه کاری بکنم! اما حالا اوضاع فرق میکنه. بزرگتر و عاقلتر شدم و واسه‌ی آینده‌م بعد از کنکور
روزی حداقل یک بار پنل مدیریت را باز میکنم که چیزی بنویسم اما حرف خاصی ندارم...اینکه درس میخونم و کمتر میخوابم و چُرت میزنم و نمیدونم سرنوشتم چه خواهد شد رو هزار بار دیگه هم گفتم و فکر نکنم نتیجه ی آزمون هماتولوژی که دادم و با زدن سه غلط و یک نزده به معنای واقعی کلمه ریدم برای کسی مهم باشه...
هفته ی آینده که تمام بشه رسما اینترنی من هم به پایان میرسه و من هیچ ایده ای ندارم که بعدش چه خواهد شد...درس خوندن پیاپی با ساعت بالا و حفظ کردن یک عالمه مبحث حج
یک دوره ایی از زندگیم هست که اینقدر وحشتناک بود و اینقدر در افسردگی غلت زدم و اینقدر تمامی درسهای زندگیم رو توی دانشگاه افتادم که نمیتونستم خودم باشم که هیچ دوستی نداشتم که برای تنها دوستی که داشتم، رسما کارهای فراوان و زیادی میکردم که بتونم اون رو نگه دارم که الان که بهش فکر میکنم، باورم نمیشه اون روزها به من گذشته و باورم نمیشه من تهش زنده موندم.
باورم نمیشه از نوع واقعی. یعنی واقعا نمیتونم باور کنم که اون همکلاسیهایی که داشتم واقعا وجود
یه جایی از زندگی هست که میدونی نباید بزرگی سر راهت هست ولی تو با تمام وجود اون رو باید میبینی یا میخوای ببینی توی بهترین نقطه زندگی هستم جایی که همیشه میخواستم و الان نمی دونم جای درستی هستم یا نه.
کلی وسایل جمع کردم ببرم تهران از صبح کلی کار کردم سرم خیلی شلوغ بود مادرم دوباره اوضاعش بهم ریخته سرطان داییم پیشرفت کرده فقط تنها کاری که تونستم بکنم این بود که گفتم نباید جلوی سارا گریه کنی میدونی که تازه حالش داره خوب میشه بنده خدا از صبح هر کاری
خب کتابام رسیدن :)  البته دیروز صبح
چند تا کتاب تست نیاز داشتم واسه ارشد قیمتشون میشد 240 تومن ، به مناسبت عید فطر
انتشاراتش تخفیف گذاشت و جمع سبد خرید من از 240 رسید به 170 ! یعنی انگار یکی از جلد
کتاب ها رایگان شد ! منم تو همون تعطیلات عید فطر سفارشمو ثبت کردم و کتابها دیروز به دستم
رسیدن!  بسته رو باز کردم و نگاهشون کردم و کلی ذوقشونو کردم :)
دلم میخواد سال آینده این موقع ها رو مباحث مسلط شده باشم و با طیب خاطر برم سر امتحان ارشد
دیروز یه ویدیو دس
 
سلام 
به صورت کاملا عجیب و بی سابقه روزای هچل هفت ( به معنی روزهای درهم ورهم :/) رو دارم میگذرونم
فرجه ها شروع شده , حجم عظیمی از منابع , جزوات و متون انگلیسی جمع شده رو هم من باید کمتر از دو هفته همه رو هندل کنم .دانشگاه جهنمی که میگفتن اینجا بودا استاداشم جهنمی ان :| این روزا ازین بابت سخت تر هم میشه که دانشجو وسواسی باشی و سبک درس خوندن چندش آوری داشته باشی :(
از طرف دیگه حجم عظیمی از تغییرات اسباب و اساسیه منزل هم به صورت کاملا مشکوکی افتاده در
میخوام اولین پستم راجع به نوازنده هایی باشه که ارامش روحم رو در برهه های وحشتناکی از زندگیم مدیونشونم.  Yanni رو شاید خیلیاتون بشناسید ولی کمتر کسی عین من باهاش زندگی کرده. خوب یادمه ایام کنکور یه یانی پلی میکردم و شروع میکردم به زدن تست دینی. اون ایام با افسردگی دست و پنجه نرم میکردم. ( بعدها شاید نوشتم از افسردگیم) یانی مثل آب رو آتیش بود برام. من رو میبرد به دنیای جادویی خودش. من با یانی خاطره ها ساختم.یانی برای من یادآور ایام سرکش نوجوونیمه.
امروز کلاس زبان بد نبود اما عالیم نبود کلی توش سوتی دادم اما بدترینش این بود که گوشم نمیتونست صداها یا اواهارو تشخیص بده این قضیه به خصوص وقتی خودشو نشون داد که من درس جدیدو جلوتر نخونده بودم تکالیفمم حول حولی انجام داده بودم واسه همین وقتی اولش گفت کتابامونو ببندیمو گوش کنیم یسری از کلمه ها فقط صداهای بی معنی بودن. به هر حال ادم اگه میخواد باید تمام تلاششو کنه حتی بدون امکانات کافی. نمیدونم چرا بعد چند سال هنوز بهش عادت نکردم. :( شایدم اینجو
همیشه این احساس رو داشتم که تو زندگیم چیزایی بوده
که اگه همون نقطه مسیر دیگه ای رو میرفتم زندگیم یه جور دیگه میشده
نمیدونم شاید بهتر یا شایدم بدتر
مثلا اگه چهارم ابتدایی مثل دوستام مدرسمو عوض میکردم
یا اگه ورودی نوبت اول یا دوم نمونه قبول نمیشدم
اگه با دوستم میرفتم ریاضی
اگه پارسال سه ماه نهاییو ول نمیکردم
اگه پارسال رتبه کنکورم بهتر میشد
اگه تو دبیرستانم کم کاری نمیکردم
اگه سال دهم با فلانی دوست نمیشدم
اگه سال یازدهم با فلانی ها دعوا نمی
بولت ژورنال به زبان ساده یک دفتر نقطه ای هست(خط دار نیست،خالی هم نیست) که برای برنامه ریزی و مکتوب کردن و ردیابی حالت ها و برنامه ها و اهداف و عادت ها به کار میره(و هرچیز دیگه ای هم میتونید داخلش بذارید) [لینک برای اطلاعات بیشتر رو ان شاالله هرموقع اینترنت درست شد میذارم]
من تا قبل از کنکور اصلا اهل برنامه ریزی مکتوب نبودم،دوران کنکور برنامه ی درسی رو مینوشتم که خوب بود بنظرم بعدتر ولی رهاش کردم  و به زندگی قبلی بازگشتم.سال دوم دانشگاه بطور کا
خب؛ بالاخره رسیدیم به آخرای تابستون ۹۸. توی یه نگاه کلی این تابستون چه کردم؟
۱- کتاب خوندم: این تابستون نقش کتاب واسم خیلی پر رنگ تر از همیشه بود. حدود بیست تایی کتاب خوندم و از آخرین تابستون بی دغدغه ی قبل کنکورم حسابی استفاده کردم. میگن توی سال کنکور نباید کتاب خوند چون مغز اون موقع خیلی با کتاب خوندن حال میکنه و دیگه درس خوندن برای آدم سخت تر میشه. پس من سعی کردم جای حسرتی نذارم دیگه :)))
از بین کتابایی که خوندم اینا رو واقع خیلی دوست داشتم: در
من از همون بچگی با بیان کردن احساساتم مشکل داشتم،البته به خانواده نه به دوستام و آدمای دیگه،هیچوقت نفهمیدم چرا
شاید باورتون نشه ولی من تا حالا حتی یک بارم به بابام نگفتم بابایی دوستت دارم یا عاشقتم! توی دلم خیلی میگم ها ولی این زبون لامصب نمیچرخه!
البته این بخاطر ابهت باباها هم هست،آدم بطور ناخودآگاه محتاط تره توی رفتار باهاشون،حواسش به کلماتش هست، به رفتاراش، نحوه وایسادنش،درسته آدما خیلی با هم تفاوت دارن و نباید هیچکس دیگران رو مقایسه
از ترس بیکاری و توی خونه نشستن و همچنین به خاطر اینکه زودتر مدرکم رو بگیرمترم تابستونه گرفتم.راستش برنامه من اینه که در وهله اول بعد از لیسانس اپلای کنم برای کانادا و خب اگه قبول نکنن مجبورم فوق رو هم بخونم و بعدش برم.
تمام زورم رو دارم میزنم تا زودتر زبانم رو تموم کنم و بتونم ایلتس بگیرم.
از طرفی کلاس اتوکد میرم و بعدش باید ریویت و اسکچاپ و 3D مکس و ICDL رو بگیرم و دارم زور میزنم مدرک های بین المللی همشو بگیرم تا به دردم بخوره.
از یه سمت دیگه هنوز
امروز قراره برای گوشم بعد سه چهار سال برم دکتر. به نظر خودم بدتر شده. دنبال شنوایی سنجیم بودم که همشو از اول پیدا کردم. فکر کردم شاید ماجرا از اینجا شروع شده باشه :
 
 
میبینی فقط یه ضایعه تو گوش راستم بود . اما از سال ۹۴ هر دوتا گوشم ضعیف شد . چرا من اینقدر بدشانس بودم؟ اصلا این چیه که به شانس ربط داشته باشه مائده . حالم گرفته است . میترسم برم بگن کاریش نمیشه کرد. میترسم خبر بدی بگیرم اما نباید مثل احمقا رفتار کنم. شاید راهی باشه. شایدم باید تکلیفم
یادمه قبلن ک فکر میکردم میگفتم من تا دو هفته بعد از کنکورم همش با دوستای مختلفم میرم بیرون کلی خوش میگذرونم و آدم های مختلفی رو ک تو این ۱۲ سال شناختم رو دوباره میبینم و اینا.
ولی الان بجز برای بیرون رفتن با بچه های زبان و دوستای مدرسه الان +پونه هیچ ذوق دیگ ای ندارم. ی اتفاقی افتاد ک پیش خودم ی دوستی تقریبا ۳ ساله رو تموم کردم و میخام واقعن بعد از تموم شدن مدرسه از ی دوست نزدیک ب ی اشنا تبدیلش کنم اونم برای سلامت روان و توهین نشدن ب شعور و شخصیت
بله .. شب امتحان  و مثل همیشه اینکه درسته که یک هفته وقت داشتم اماااا...دریغ از باز کردن کتاب برای یک لحظه  دارم تو سر خودم میزنم ..از یک طرف ترجمه مقالم که نصفه مونده .. از طرف دیگه این امتحان کوفتی  و البته این وقت کم باقی مونده ... به هر حال باید بگذرونم امشب رو ...هر چند برام عادی شده اما میدونم چاره شارژ موندنم  اینه که اسپرسو  بزنم سنگین ...این شب امتحان برام درس نمیشه هیچ وقت یه سالم وقت داشته باشم باز همینی هستم که هستم ..حکایت کنکورم ..آخ که
آیا سال سرنوشت ساز کنکور، وقت مناسبیه برای زندگی کردن به روشی که همیشه دلم میخواست امتحانش کنم ؟
مطمئن نیستم..
ولی الان ، در این بازه زمانی ، با این حجم از مطالب خونده نشده و این حجم از ضعف و این هدف بزرگی که من دارم..
انجام دادنش به نظر هیجان انگیز میاد...
قصد دارم بلاخره انجامش بدم.
برای خوانندگان احتمالی ( یا شایدم خیالی ) این وبلاگ : نیکولا تسلا و  داوینچی و صدها شخص دیگه در دنیا ، اونطور که بین عامه مردم متداوله نمی خوابن...
برای مثال نیکولا تس
از همین تریبون سلام به همه 
به! اینجا چه حس راحتی دارم!! انگار دارم با شلوار کردی راه میرم
برا سواله که وقتی من اینجا نیستم اون صد و پنجاه شصت نفر اینجا چیکار میکنن هر روز؟؟ جالبه
خب اندر احوالات شخص شخیص اینجانب
عرضم به حضور انورتون که کنکور ارشد مجاز شدم ولی خدا کنه قبول تشم حوصله ندارم درس بخونم
همونجا سر جلسه کنکورم به خودم اومدم و گفتم: تو واقعا میخوای بیای ۲ساعت رو این صندلیا بشینی برا هر کلاسی؟؟؟ بعد باز بری خونه بشینی درس بخونی؟؟؟
باز
عصر بالاخره همت کردم و کتاب‌های آیلتس رو که هزار سال پیش خریده‌بودم، از کمد بیرون آوردم و شروع کردم به نوشتن یه برنامه برای خوندنشون. چندین و چند کتاب وحشتناک قطور vocabulary, grammer, reading, writing, listening! باور کنید کنکور خیلی آسون‌تره! :| حقیقتا ترسیدم! :| در همین حین گفتم یه نگاهی هم به کتاب‌ها بندازم، چند صفحه از کتاب vocabulary رو ورق زدم و فهمیدم خیلی هم اوضاعم بد نیست! :) بعدش خودم رو دلداری دادم که come on!! تو تا advanced3 توی کانون کلاس رفتی! تو رتبه‌ی n کنکور زبا
باید دقیقا براتون توضیح بدم که بتونید کمکم کنید، حتی یکم. 
شاید بدونید و شاید نه که من هدفم پزشکی بود،حالا هم خودم یکم بازیگوشی کردم و هم امتحانای نهاییم افتاد با کنکورم و بخاطر افسردگی دو ماه تمام نتونستم درس بخونم،یعنی در کل من شاید 6ماه درس خونده باشم که 3ماهش همون فصل بهار بود،همون سه ماه آخری که همه میگن.
ریاضی و فیزیک رو کلا نخوندم،ینی فیزیک فقط ماه آخر خوندم که نمیدونم چطور 21% زدم :/
نصف تایم رو خواب بودم کلا، کلاس و مشاورم که هیچی،ولی ب
خواب. به نظرم مثل یه مرگ مقطعی باشه. عجیب نیست که ما وقتیم میخوابیم ارتباطمون کامل با دنیای بیرون قطع میشه؟؟؟ ولی از درون انگار باشیم وقتی که در حال خواب دیدنیم. و وقتی خواب نمیبینیم هم از دنیای بیرون قطع ارتباط کردیم هم از دنیای درون. انگار هیچ جا نباشیم. منظور جسمم نیست. ما گم میشیم اما نمیدونیم کجا میریم. شاید عدم. خود ما دیگه وجود نداره. شایدم خود ما هم به خواب میره. و این شگفت انگیزه. و وقتهایی که خواب میبینیم چجوری اتفاق میفته ؟؟؟ چیزهایی ر
دیروز روز به شدت شلوغ و پر استرسی داشتم. صبحش قرار بود امتحان جامع زیست و عربی بدم پیش معلم هام .
خیلی برام مهم بود که معلم هام نتیجه زحماتشون رو ببینن. چون میدونستم کم کاری کردم و نمی خواستم نا امیدشون کنم!
از نظر من خیلی مهمه که معلم یا استادت بهت ایمان داشته باشه و امیدوار باشه‌!
من خودم از اعماق وجودم احساس میکنم واقعا به خانم "ز" ظلم کردم! امسال هفتمین سال هست که میشناسمش ! از دوم راهنمایی به بعد همیشه کنارم بود و بهم امید میداد و همیشه بهم ا
بعد کنکورم، مث پارسال رفتم پیش میگو. میگو آدمه. یه اسم خوب و مناسبیم داره خودش. ولی من بهش میگم میگو و اینجام مینویسم میگو. شمام به همین قانع باشین. داره دوسال میشه تقریبن که با هم دوستیم و تو این دوسال به جاهای خوبی رسیدیم تو دوستیمون.
اون روزم بعد نمیدونم چند ماهف فک کنم از بعد اسفند، رفتم دیدمش. چون بسه به نظرم همین قد دیدن دیگه. کلن من آدم دوری و دوستیم بیشتر. ینی دوستیای برخط و آنلاین و چت کنیم و اینا رو بیشتر از روابط نزدیک دوس دارم و برمیگز
بعد از انرژی گیرنده ترین کابوس دنیا خسته ترینم:/ وقتی خواب بودم میدونستم خوابه ! میدونستم کابوسه !‍ اما دوست نداشتم خودم رو بیدار کنم! یه جمله ای بود میگفت میدونین چرا من خودم رو با چکش میزنم ؟! چون وقتی بس کنم اونوقت حس خیلی خوبی داره!
خواب دیدم سر جلسه ی کنکورم . از همون اولش معلوم بود خوابه! چون هیچ جوری نمیتونست منطقی باشه که خانم ا.ک.ب.ر.ی مراقب جلسه ی کنکور باشه!( یه بار باید یه پست جدا گانه راجع به خانم الف که بیشترین ظلم ها رو در حق دانش آموز
چند وقت پیش سارا بهم پیام داد که وبلاگمو خونده. میخواست بگه یعنی عصبانی نباشم و اینا. بعدش گفت که بیشتر خوشش اومده ازم. گفتم چرا؟ (من همیشه میپرسم چرا :/ یه بنده خدایی بود میگفت هیچ وقت نمیشه بهت الکی یه چیزیو گفت. من نمیخوام مچ بگیرم ولی وقتی یکی یه چیزی میگه تو چراشو بدونی جذاب‌تره!) به هر روی، سارا گفت چون من با خودم رک و رو راستم و اون دقت کرده و دیده خودش با خودش اینطوری نیست. خلاصه! 
پسر اصلا یادم رفت اینارو چرا نوشتم :|
خلاصه اینکه الان احساس
همیشه آرزو داشتم بتونم زود بخوابم
عین خر هم خسته شده بام بازم یه نیم ساعت و حتی یه ساعت طول میکه که بخوابم
هی اینور و اونور میکنم خودمو و پوزیشن های مختلف که یکهو ساعت زنگ میخوره و صبح شده
اما همیشه بعضی ها هستن میتونن زود بخوابن
به نظرم اینا خیلی خوبن مثلا داری باهاش حرف میزنی و حرف میزنی یکهو میخوابه 
:دی
من یکی از لذت هام اینه که وقتی کسی (نزدیکم باشه و عزیزم) خوابش میاد نزارم بخوابه
به نظرم اینجا خیلی ناز تر میشن و چون مطمئنم عصبانی نمیشه از
ششمین کنکورم بود که حوزه ی امتحانیم افتاده بود توی یه دبیرستان... قبل از شروع آزمون مراقب شروع کرد باهامون حرف زدن که استرس نداشته باشیم مثلا، یه خانوم تقریبا مسنی بود! پرسید بچه ها به نظرتون من چند سالمه؟ ترسیدیم عدد بگیم نکنه ناراحت بشه، گفت من ۵۲ سالمه و الان ده سالی میشه استخدام شدم... خودش ادامه داد که بعد از فارغ التحصیلیش از دانشگاه بچه دار میشه و مادرش بهش میگه اول بچه تو بزرگ کن بعد برو دنبال شغلت... گفت واسه همینه که با اینکه سنش زیاده
بسم الله
به خانه رسیدم.پشت میز قدیمی ام.همان جایی که کل سال کنکورم را سپری کردم.در دفترچه های مختلفم آرزوهایم را مینوشتم و به آن ها فکر میکردم.همه ی آن ها را فراموش کرده ام.رفته اند.
رفته اند.خیلی ها رفته اند.روی میزم یک قاب قدیمیست از دختری که عروسکش را بغل کرده است.نقاشی نیست.نمیدانم اسمش چیست.زمانی که نوزاد بودم مادرم درستش کرده.یا شاید زمان مجردی اش.نمیدانم.ولی هر چه هست یادگار آن سال هاست.
یادگار آن سال هاست.مثل همین خط کش های فلزی و پلاستی
به نام خدایِ مهربان‌مادرم" 
یا فاطمه (سلام الله علیها)! دلم برای سال‌های دوری که دخترت بودم تنگ شده...،
دلم برای هجده سالگی‌ام تنگ شده...،
دلم برای روضه‌ات...،
دلم برای بوسیدن خاک چادرت...، 
دلم برای آنوقت‌هایی که قبل از مادرم به شما (که مادر همه‌ی شیعیانید) می‌گفتم امتحانم را دعا کن، کنکورم را دعا کن، حاجتم را دعا کن و دعایم می‌کردی تنگ شده.
دلم برای گاه و بی‌گاه آمدن در خانه‌تان تنگ شده...
دلم برای ایجاد کردن شباهت‌های خیلی جزئی و ظاهری، بر
سلام 
پرده اول:کلمات 
چند وقت پیش داشتم کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی رو میخوندم و متوجه شدم چقدر انتخاب و هم‌نشینی واژه‌ها مهم و جذاب هستش.بعضی وقتا فکر کردن به واژه‌ها واقعا دل‌انگیز و جذابه.مثلا کلمه اجتناب‌ناپذیر که امروز در مقابل حرف‌های شریف که داشت درمورد تغییرات حرف میزد،استفاده کردم.یا کلمه محبت یا درهم‌تنیدگی و... .
پرده دوم: امتحانات
دانشکده به طرز وحشتناکی خسته‌ست.مثل اینکه علیرضا امروز درخواست انصرافش رو ثبت
همین الان تلفنو قطع کردم.هم رشته ایم بود. با خوشحالی از قبول شدن درخواست تغییر رشته اش حرف میزد.حقیقتن زنگ زده بود کمی هم به من تسلا بدهد.میگفت بابا فلانی ولش کن تو هم میومدی صنایع دور هم خوش میگذشت:) .معدلت یک نمره از من بالاتر بود قطعا میتونستی ! راست میگه میتونستم ولی من چیز دیگه ای میخواستم!یک ساله تمامه چیز دیگه ای میخوام ولی به در بسته میخورم...
یک سال است یا بیش تر دقیقش میشود یک سال و دو ماه که در برزخ تعیین رشته گیر کرده ام.تعیین که چه عرض
سلااااام به همه شما خوانندگان وبلاگ من!اول از همه می خواستم یه مقدار بیشتر با هم آشنا بشیم.
من محمدحسین رمضانی راد هستم و پزشکی می خونم توی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی.
زندگی منم مثل زندگی همه شما پر از چیزای عجیب و غریب بوده! برای مثال بهتون بگم من مدال برنز المپیاد کشوری دارم.اگه گفتین کدوم المپیاد! باورتون نمیشه،ادبی!
حالا جدای از این که چی شد من رفتم تو المپیاد بعد از المپیاد که میشد تابستون سال آخر که این یعنی کلا 9 ماه وقت داشتم برای خو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها